ایلیاایلیا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 22 روز سن داره

ایلیا نفس

4شنبه سوری سرخی تو مال ایلیا

سلام عشق مامان اولین ٤شنبه سوریت مبارک عزیز دلم چقدر دلم شاد میشه که اولین چیزای که واسه ی اولین بار تجربه میکنی رو بهت تبریک میگم.دیشب رفتیم خونه ی بابا عباس و مثل هر سال با اقوام و همسایه های خوبشون جشن ٤شنبه سوری رو به پا کردیم.خیلی دوست دارم توی بغل بابا عباس بودی و اومده بودی بیرون و به ما نگاه میکردی و با دیدن آتیشی که بابایی روشن کرده بود هیجان زده شده بودی و اصلا از صدای ترقه ها نمیترسیدی. اما حالا بگم از بابا رضا که آتیش پاره ای بود واسه ی خودش حسابی جبران سال قبل رو کرد.آخه یه سال پیش یه ماه مونده بود به عید٠ ٩ که شوهر خاله ی جوان من که بابای محمد کوچولو و شقایق جون بود از دنیا رفت ما هم به احترام بچه هاش ٤شنبه سوری ندا...
24 اسفند 1390

خونه تکونی سال تازه با ایلیا

              سلام ناز پسری.کم کم داریم به سال نو نزدیک میشیم.منم مثل همه ی مامانای دیگه مشغول خونه تکونی واسه ی سال جدیدم. تو هم مثل همیشه مشغول شیطونی و خرابکاری هستی.پا به پای من دنبال من میای و هر جا من مشغول میشم تو هم اونجا حضور داری.وقتی من کشوهای کمد لباسا رو مرتب میکردم تو میومدی و لباسا رو بیرون میریختی من جمع میکردم و تو پخش و پلاش میکردی.زمانی که جارو برقی روشن میشه از من میگیریش و شروع میکنی به ادا در آوردن که داری تو هم جارو میکشی.این چند روز رو خیلی شیطونی کردی ولی من هنوز کارهام مونده و تو نمیزاری من کارامو انجام بدم.هنوز هم اسهالی که گرفتی خوب نشد...
24 اسفند 1390

نی نی کوچولو مریضه

           سلام موش موشک مامانی.هر روز که میگذره خیلی ناز میشی.ولی این اواخر همش مریض شدی گل پسرم.چند روزی هست که دچار اسهال و تب شدی بردیمت پیش دکترت آقای کریمی و واست آزمایش نوشت.ولی احتمال داد که اگه خدا بخواد به این زودیا دندون در بیاری.با جواب آزمایشت هم دیگه خیالمون کمی راحت شد خدا رو شکر توی جواب آزمایشت چیزی رو نشون نداده بود.ولی هنوز هم اسهالت ادامه داره منم همش با مایعات و چیزایی که دکترت گفت بهت بدم تمام وقتم رو واسه ی تو گذاشتم کنار تا این مدت که بیقراری بیشتر باهات باشم.ولی نازی دوباره وزنت کم شده و تازه شده بودی ٨ کیلو که با مریضیت شدی ٧...
20 اسفند 1390

خدایا بازم عظمتت رو شکر

سلام ایلیای خوبم.چند روزی میشه به وبت سر نزدم رفته بودیم خونه ی خاله الهه.این چند روز اتفاقای بد و خوب رو با هم تجربه کردیم.خدای خوبمون خیلی بهمون رحم کرد.تو یه فرشته ی آسمونی هستی که خدای خوب و مهربون به ما داده تا  مراقب ما باشه و نزاره دلمون بشکنه.بعدا برات مفصل مینویسم.الان بغض و اشک نمیزاره ادامه بدم فقط اینو بگم که خدایا خدایا مثل همیشه مواظب بابا رضای ایلیا باش که تمام زندگی من و ایلیای من به او ختم میشه.
9 اسفند 1390
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ایلیا نفس می باشد